چرا کتابعکسها مهماند؟
جری بجر
در آغاز اگر بخواهیم تعریف مختصری برای کتابعکس ارائه کنیم باید بگوییم کتابعکس نوع خاصی از کتاب عکاسی است که در آن، تصاویر در کنار متن مینشینند و کار مشترک عکاس، ادیتور و طراح گرافیک با یکدیگر پیوند میخورد تا روایتی بصری 1 خلق شود. در سالهای اخیر، کتابعکسها توجه بسیاری را به خود جلب کردهاند که در تاریخ عکاسی بیسابقه است. از نشانههای آن میتوان به انتشار چندین جلد تاریخ کتابعکس و گزیده آثار کتابعکس 2 اشاره کرد. به همین نسبت، اقتصاد کتابعکسها نیز رونق گرفته است. حالا به نظر میآید هر عکاس جوان جویای نامی لازم است یک کتابعکس بسازد تا از این طریق مورد توجه قرار گیرد. بسیاری از عکاسان بزرگ از الِک سوث3 امریکایی و رایان مکگینلی4 گرفته تا داگ ریکارد5 و کریستینا دِ میدل 6 اسپانیایی پیشرفت چشمگیر خود را از طریق انتشار یک کتاب عکس موفق به دست آوردهاند.
فنآوریهای دیجیتال امکان انتشار کتابعکس را در دسترس همگان قرار داده و اینطور که بهنظر میرسد حالا دیگر همه در حال انتشار یک کتابعکس هستند. جالب است که علاقه به کتابعکسها ، علیرغم وجود کتابهای نازل بسیاری که به بازار عرضه میشود، همچنان ادامه دارد.
اما چرا کتابعکسها به یکباره چنین اهمیتی پیدا کردهاند؟ تقریباً از زمان پیدایش عکاسی در سال ۱۸۳۹ کتابعکسها کم و بیش بهعنوان رسانهای برای عرضهی عکس وجود داشتهاند. پیشروان دورهی ویکتوریا مانند آنا آتکینز 7 و ویلیام هنری فاکس تالبوت 8 از همان دوران، حدود سال ۱۸۴۳، شروع به چسباندن عکسها در آلبومها و کتابها کردند. بااینحال ماهیت و اهمیت این نوع کتابها تنها همین اواخر است که به خوبی درک شده است.
دلیل اصلی اهمیت این کتابها را می توان در ماهیتِ خود عکاسی یافت. در تاریخ این رسانه، همواره بر سر شناخته شدن عکاسی به عنوان هنری زیبا کشمکش وجود داشته است. عکاسان میخواستند همانگونه که به نقاشی به عنوان هنری کامل و پیچیده نگاه میشود به عکاسی نیز نگریسته شود. پس از سالها، حدود دههی ۱۹۷۰ بود که سرانجام لحظهی موعود عکاسی فرا رسید؛ زمانی که به نظر میرسید سنتِ هنرهایِ نقاشیمحور دورهی خود را طی کرده و گویی، بهویژه به چشم هنرمندان بلندپرواز، با استفاده از تمام ظرفیت خود اکنون فرسوده و رو به افول است.
در دههی هفتاد، جهان هنر که در حال پوست اندازی تازهای بود تکیه چندانی بر نقاشی نکرد و در عوض برای گونههای مختلف هنر مفهومی، که رسانههای اصطلاحاً لنزمحور و همچنین پدیدهی هنرمند-عکاسان را در بر میگرفت، اهمیت ویژهای قائل شد.
دههی هشتاد، با ظهور مکتب دوسلدورف و هنرمندان عکاسی چون آندریاس گِرسکی 9 آلمانی، مشخص بود عکاسی عاقبت به پیروزی تمام و کمال خود دست پیدا کرده است. این هنرمندان عکسها را تا دو متر عرض و حتی بزرگتر چاپ میکردند. حال به نظر میرسید عکسها دیگر آنقدرها فروتنانه نیستند و از این طریق تماماً به جاذبه و اهمیت نقاشی دست پیدا کرده و جای آن را گرفتهاند.
در عصر حاضر، اگر در گالریهای هنر معاصر چرخی بزنید متوجه خواهید شد که عکسها جایگاهی را که روزی به نقاشی تعلق داشت کسب کردهاند. حال از عکاسان بهعنوان هنرمند یاد میشود. در حقیقت آنها خودشان را به سازوکارهای دنیای هنر نزدیک کرده و خود را هنرمند مینامند، ازاینرو سعی کردهاند مانند دیگر هنرمندان تصاویری حسابگرانه و تقلیلگرا 10 را در یک مجموعهی مفهومی عرضه کنند تا تاثیر لازم را بر کلکسیونرها، که امضای بصری منسجم برایشان اهمیت دارد، بگذارند. چنین رویکردی برای همهی ما آشناست. موضوعی خیلی محدود انتخاب کنید؛ خود را در شیوهی عکاسی محدود کرده و در عوض سعی کنید عکس شما از نظر بصری هیجانانگیز باشد. آن را در سایز بزرگ چاپ کرده و تبریک! اکنون یک عکس هنری دارید و یک عکاس پولساز هستید.
اما واقعاً حاضرید اینگونه کار کنید؟ در بعضی موارد البته که حاضرید. عکاسانی مثل توماس اشتروث11 آلمانی یا جف وال 12 کانادایی واقعا میدانند چه کاری انجام میدهند. با این حال، اغلب نتایج اینطور آثار مجموعهای از تصاویر بیشازحد بزرگشدهی پرمدعا اما پیشپاافتاده است که حتماً هم با یک سری خزعبلات تئوری همراه شدهاند و با ادعای زیاد، کیفیت متوسطی را ارائه میدهند.
واقعیت این است که آیا ایدهی تولید عکسهای هنری تکی و مجزا از توانایی رسانهی عکاسی نمیکاهد؟ به بیان دیگر آیا عکاسی هنری از جنس نقاشی است؟ هنری که، دستکم از حیث نظری، میکوشد تمام آنچه از دست هنرمند ساخته است را تنها در یک تصویر تحقق بخشد؟ یا عکاسی نوع متفاوتی از هنر است؟ یک هنر سریالی، مثل فیلم یا رمان که ظرفیت واقعی خود را زمانی نشان میدهد که عکسها به صورت متوالی ارائه گردند؟
این شاید به آن معناست که عکاسی ذاتاً هنری ادبی است؛ هنری که در آن، عکاس تنها مشغول نظم بخشیدن و دستکاری فرمهای درون کادر نیست، بلکه همچون راوی یک داستان مجموعهای از عکس ارائه میدهد، با این تفاوت که به جای استفاده از کلمات با تصاویر به روایت میپردازد.
البته منظور این نیست که صرفا باید بر محتوا تاکید داشت و فرم را نادیده گرفت، اتفاقاً یک عکاس باید بتواند آگاهانه فرم مناسب را در میان کادر بگنجاند و تنها اینگونه توانسته است تصویری «خوب» ایجاد کند. به نظر من، تمرکز بر ارائهی کار در قالب کتاب و همچنین استفادهی بیرویه و ناکارآمد از راحتی دوربینهای دیجیتال باعث شده عکاسان آنطور که باید به کیفیتهای تصویری توجه نکنند.
حتی اگر داستانی قوی داشته باشید، اما تصاویری ناهمآهنگ میان کتاب بگنجانید باعث خراب شدن کل کار شدهاید. فرم و محتوا جداییناپذیرند و اطمینان حاصل کردن از رعایت این نکته برای ساختن کتابعکس بسیار ضروری است. من اعتقاد دارم تولیدات شلخته و بیتوجه به تصویر، این اواخر، بیشازحد شده است.
البته بعضی عکاسها آگاهانه رویکردی غیرفرمالیستی دارند و این قطعاً یک تصمیم شخصی است که شما به عنوان یک عکاس چه مسیری را برگزینید، اما به نظر من غالب عکاسان معاصر به فرم بیتوجهاند که نتیجتاً امروزه با تصویرسازیهایی بیدقت و آشفته مواجه هستیم.
سال ۱۹۳۸ موزهی تازهتأسیس هنرهای مدرن نیویورک اولین نمایشگاه عکس انفرادیاش را به آثار جوانی به نام واکر اِونز 13 اختصاص داد؛ کسی که بعد از فارغ التحصیلی از ادبیات به عکاسی روی آورده بود. او شیفتهی ادبیات، به خصوص مکتب رئالیسم قرن ۱۹ فرانسه بود. عکسهای کوچکی که دیوار گالریهای مرکز راکفلر را پر کرده بودند – جایی که موما 14 سابقاً آنجا بود – میرفت به فراموشی سپرده شود اما کتابی نمایشگاه فوق را همراهی میکرد که فراموش شدنی نبود. «عکسهای آمریکایی»15 ،که در کنار آثار نمایشگاهی اونز در سال ۱۹۳۸ به چاپ رسید، یقیناً یکی از مهمترین و بهترین کتابعکسهای موجود به شمار میآید. انتشار این کتاب ، گذشتهازآنکه دستاوردهای یک کتابعکس خوب را به ما نشان داد، ما را نسبت به کاری که عکاسی میتواند بکند آگاه ساخت؛ اینکه عکاسی را تنها روشی برای مستندسازی از وقایع پیرامون نپنداریم یا عکاسی را نه در مقام افزودهای بر هنر «حقیقی»، بلکه در مقام هنری برای به تصویر کشیدن ساختارهای پیچیده و منطقی اندیشمندانه ببینیم.
کتاب عکسهای امریکایی – همانطور که اونز میخواست – نشان داد که عکاسی هنری اساساً ادبی است که در آن عکسها در یک توالی حسابشده، در قیاس با کنارهمگذاری بیقاعدهی آنها میتوانند حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشند.
البته بهکارگیری ترکیب مصطلح «مقاله عکس»16 ایدهی تازهای نبود و در کتابها و نشریات تصویری دهههای ۲۰ و ۳۰ به پیشرفتهایی دست یافته بود. اما اونز دری جدید بر این مسیر گشود. او تنها به ارتباط میان تصاویر تکیه نکرد بلکه با استفاده از استعاره و نماد، عمق و پیچیدگی تازهای به این مسیر افزود. پروفسور اَلِن تراختنبرگ 17 در جایی گفته: «اونز، غامضبودگی را به عکاسی مدرن معرفی کرد». این جمله کل مطلب را بیان میکند. بدینترتیب کتاب عکسهای امریکایی به معیاری برای تمام کتابعکسهای بعد از خود بدل شد.
از طرفی دیگر باید گفت عکسهای امریکایی کتاب بینقصی نیست. آغاز این کتاب بهطور قابلتوجهی از پایان آن بهتر است. ده، دوازده عکس اول فوقالعادهاند؛ شعر تصویری منسجمی دربارهی وضعیت آمریکا و جایگاه عکاسی در جامعه. این کتاب نشان میدهد چگونه عکاسی از طریق رسانهی کتابعکس میتواند با زبانی پیچیده و ادبی سخن بگوید.
اگر عکسهای آمریکایی اونز کامل نباشد، کتابی که وامدار آن است مطمئناً اینگونه است. «آمریکاییها»ی 18 رابرت فرانک 19 (۱۹۵۸) اودیسهای صریح در سراسر امریکاست که با فضای جامعهی بعد از جنگ جهانی دوم همنوا شده است؛ فضایی که رفاه و آسایش بیمانندش (حداقل در جهان غرب و ژاپن) با تهدید همیشگی حملات هستهای همراه شده بود. درواقع فرانک توانست به همهی اینها در کتابی بپردازد که پایهگذار روند هنری جدیدی در بیان شخصی بود. آمریکاییها همانقدر که خاطرهنگاری فرانک بهحساب میآید سندی عینی از آمریکا نیز محسوب میشود.
از طرف دیگر کتاب تاثیرگذار «نیویورک» (۱۹۵۶) ویلیام کلاین 20 بیانگر گرایش اگزیستانسیال و فردگرای هنر دههی ۵۰ میلادی است که مسیر اندک متفاوتی در کتابسازی را نشان میدهد. کلاین انرژی رهای نقاشی کنشی 21 را وارد عکاسی کرد و سپس آن را به کتابی که در واقع بیشتر مانند کلاژی غولپیکر بود منتقل کرد. مانند رابرت راوشنبرگ 22 در هماندوره که موضوعاتی از قبیل سیاست جهانی و فرهنگ عامه گرفته تا مسائل عمیق شخصی را در آثارش کدگذاری میکرد.
انرژی و پیچیدگی نگاه کالیدوسکوپیک کلاین نسبت به شهر در هیچکجا به اندازه ژاپن، جایی که فرهنگی غنی از تولید کتابعکس دارد، مشهور نشد. شهر معاصر زمینهی مهمی برای عکاسی ژاپنیها بود؛ زیرا مفاهیم شخصی و سیاسی را توأمان برای هنر ژاپنی دربرداشت که ریشهاش را میتوان در رابطهی پرمسئلهی آنها با آمریکا جستجو کرد؛ ارتباطی که میتوان آن را رابطهی «عشق و نفرت» نامید. جوانان ژاپنی نسبت به جنبههایی از فرهنگ امریکایی اشتیاق بسیاری داشتند اما درعین حال، همواره دیدگاه انتقادی خود را نسبت به سیاستهای خارجی ایالات متحده، که سرمنشأش به هیروشیما و ناکازاکی میرسید، حفظ میکردند (جنگ ویتنام را در نظر بگیرید). بسیاری از کتابعکسهای ژاپنی، به دنبال سبک زمخت و آنیای که کلاین و فرانک به دنبالش رفته بودند، فعالانه گرایش انزواجویانه و روانپریشانهای که آنها نسبت به آمریکا اتخاذ کردند را مورد کاوش قرار دادند. همین گفتهها درست برای بسیاری از کتابعکسهای آمریکای لاتین هم صدق میکند.
ازاینرو، کتابهایی چون «برای زبانی که میآید»23 (۱۹۷۰) اثر تاکوما ناکاهیرا24 و «خدانگهدار عکاسی»25 (۱۹۷۲) اثر دایدو موریاما 26 عامدانه با بهرهگیری از زبان بیانگرای کلاین تا مرز بیمعنایی پیش میروند. حالات روانی آنها مشخص نیست و مرزهای بین واقعیت و رویا، اشتیاق و ترس محو میشوند. نمیدانیم درحال تجربهی شهر در رویا هستیم یا در کابوس. ظاهراً هیچکدام از این کتابها سیاسی نیست، ولی پیام سیاسیشان ،که همان احساس عشق و نفرت به امریکاست، در ورای ظاهر مبهم این شعر پرشور مستتر شده است.
اما بیایید یک قدم به عقب برگردیم. من صحبت دربارهی کتابعکسها را از مسیر سیاست آغاز کردم؛ چراکه به نظر، یکی از دلایل مهم شدن کتابعکسها همین موضوع سیاست است. البته نه الزاماً به این خاطر که باید موضع ایدئولوژیک ثابت سیاسی داشته باشند، بلکه چون کتابعکسها به طور ویژهای برای انعکاس جهانبینی مؤلف مجهز هستند. من معمولاً از نقلقول جان گاسِج27 ، عکاس امریکایی، در تعریف یک کتابعکس خوب -که در جلد نخست از «تاریخ کتابعکس»28 مطرح شده – بهره میگیرم. گاسج نشان داد که برای داشتن یک کتابعکس موفق چهار معیار ضروری را باید در نظر داشت: «اول از همه اینکه خود اثر میبایست حرفی برای گفتن داشته باشد؛ دوم، باید جهانی منسجم و یکدست ترسیم کند؛ سوم، طراحی آن باید به بهترین نحو تکمیلکنندهی محتوای اثر باشد و آخر هم جذابیت و مفهوم کلی در طول کتاب باید حفظ شود.»
همانطور که گفته شد، اولین معیار چشمگیر بودن خود عکسهاست. من کاملاً با آن موافقم اما آخرین معیار گاسج نیز برای من حیاتی است که اظهار میکند جذابیت محتوای اثر باید مستمر باشد. به عبارتی دیگر، یک کتابعکس خوب نمیتواند تنها مجموعهای از عکسها باشد که توسط یک عکاس خلق شده است؛ هرچقدر هم که عکسها جداگانه عکسهای خوبی باشند. کتابعکس باید دارای درونمایهای واحد باشد؛ یک ایدهی دامنهدار، طوری که گاسج در گفتگویی بعد از آن متن میگوید: «باید جهان منحصربهفرد خود را خلق کند». این منحصربهفرد بودن میبایست صدای یگانهی مؤلف را نشان دهد که البته این صدا میتواند صرفاً ویژگی مختص همان مجموعهی خاص باشد. برای توضیح بیشتر میتوانیم بگوییم وقتی به آثار اونز، فرانک، کلاین و دیگر کتابهایی که درموردشان حرفزدهام نگاه کنیم همهشان (۱) دربارهی عکاس هستند و عقاید او را بازتاب می دهند. (۲) دربارهی خود عکاسی هستند و به گونهای مرزهای آن را گسترش میدهند. (۳) دربارهی جهان هستند و به دغدغههای خالق اثر در مورد جهان پیرامون میپردازند.
یکی از دلایلی که در ستایش کتابعکسها آورده میشود این است که کمتر ضرورتی برای عکاس وجود دارد تا سبک و امضای بصری تحمیلشده از سوی گالریدارها را بپذیرند. سوزان سانتگ 29 این گونه استدلال میکند که مفهوم سبک در عکاسی بیمعنی است؛ حداقل بر حسب معیار مدرنیستیِ افراطی که نقاشان به کار میگیرند. در واقع سوالی که وی مطرح میکند این است: «آیا انسجام سبکی در آثار ادوارد مایبریج 30 وجود دارد؟ آیا وجه شباهتی بین گزارش پاناما، منظرههای پارک ملی یوسمیتی و مطالعات علمی حرکتی مشهور او میتوان یافت؟» سانتگ نظرش کاملا منفی است، هیچ چیز مشترک و ثابتی در این آثار نیست جز یک چیز، اینکه میدانیم مولف این آثار یک نفر است. سانتگ در نهایت به این نتیجه میرسد که سبک بیشتر محصول جانبی موضوع است تا اینکه برخوردی تألیفی باشد.
البته که مسلماً اگر خود عکاس بخواهد رویکرد تقلیلگرای گالریها را در راستای رسیدن به انسجام سبکی در کتابش اعمال کند، هیچچیز جلودار او نیست. خیلی از هنرمندان چنین کاری را انجام میدهند. در واقع آنها میخواهند علاوه بر پیش غذا، که کتاب عکسشان است، غذای اصلی را ،که همان گالریها هستند، میل کنند و در نهایت خود کتابعکسها هم تبدیل به یک کاتالوگ درخشان میشوند. اگرچه کتابعکس برای خیلی از شخصیتهای برجستهی عکاسی تمام ماجراست (که تعدادشان بیشتر و بیشتر هم میشود)، برای بسیاری دیگر هم مانند پیام «با من تماس بگیرید» است تا از این مسیر خود و اثرشان را معرفی و نمایش در گالری را تضمین کنند. در سالهای اخیر کتابعکسها بهشدت همهگیر و جهانی شدهاند. آنها قادرند اثر عکاس را با خود به جاهایی ببرند که گالریها امکان راهیابی به آن را نخواهند داشت؛ حتی اگر بازار هم به آنها اقبال نشان دهد. این مسئله مشخصاً مربوط به سالهای اخیر نیست و همواره وجود داشته است. عکاسان ژاپنی بیشتر زمانی شیفتهی آثار کلاین و فرانک شدند که کتابعکسهای این دو به ژاپن رسید و متقابلاً، غرب زمانی رفتهرفته با عکاسی ژاپنی آشنا شد که پای کتابهای ژاپنیها به اروپا و امریکا باز شد؛ کاری که تنها بواسطهی رسانهی همهجاحاضری مثل کتاب امکانش وجود داشت.
همزمان با این جهانی شدن، کتابعکسها با همکاری اینترنت، موجبات پدید آمدن شکل تازهای از التقاطگرایی 31 و دموکراسی در تصویرپردازی عکاسی را فراهم آوردند که بازتاب آن را در بسیاری از آثار معاصر میتوان مشاهده کرد. حالا عکاسها می توانند به تمام ژانرها سرک بکشند و شکلهای مختلفی که عکاسی میتواند ما را به شناخت برساند امتحان کنند. میتوانند در یک لحظه، لحنی عینی داشته باشند و لحظهای بعد لحنی بیانگرا؛ میتوانند سیاه و سفید کار کنند یا رنگی. تا زمانی که بیان، میان دو جلد [یک کتاب]، منسجم و قابلدرک باشد هر چیزی قابل عرضه است.
وقتی با مارتین پار 32 برای جلد سوم کتابمان (تاریخ کتابعکس) به بررسی ظرفیتهای بالقوه میپرداختیم، دغدغههایی که در پنجاه، شصت سال گذشته همواره ذهن عکاسانِ سراسر جهان را به خود مشغول کرده برایمان روشنتر شد. برای همین تصمیم گرفتیم جلد سوم را به این مسئله و حواشی پیرامون آن اختصاص دهیم. برای مثال در دهههای ۶۰ و ۷۰، اعتراض و امیال جنسی (انقلاب جنسی) ،که دو وجه اصلی از گرایش «ضد فرهنگ» جوانان آن دوره بود،گسترش پیدا کرد. بازنمایی جامعه و مکان همواره جزو مباحث مهم و حیاتی محسوب میشده و در دهههای اخیر نیز مسئلهی هویت و یادآوری رشد فزایندهای داشته است. کنکاش در خود رسانهی عکاسی به عنوان موضوع هم از دغدغههای اصلی این سالها بوده است.
با نگاهی به مجموع کتابهایی که در طول ۶ دهه منتشر شدهاند، روشن است که کتابعکس رویهای نو در عکاسی بنا نهاد که از دههی ۵۰ شروع شد، اما با ظهور تکنولوژی در قرن ۲۱ و آسانتر شدن نشر، این رسانه نهتنها بر شکلی که عکسها دیده و توزیع میشوند تاثیر گذاشت که حتی بر تنوع چیزهایی که میتوان با عکسها بیان کرد هم موثر واقع شد.
من این گرایش که عکاسان را، بیشتر از گالری، به سمت کتابعکسها سوق میدهد «شخصیسازی» 33 رسانه مینامم. این مسئله ابتدا توسط جان سارکوفسکی 34 مطرح شد، مدیر بخش عکاسی موما در متن مقدمهی نمایشگاه خود، به اسم اسناد جدید 35 ، که در سال ۱۹۶۷ برگزار شد در مورد این موضوع صحبت کرد. گفتهی سارکوفسکی شاید یکی از ژرفترین سخنانی باشد که در اواخر قرن بیستم دربارهی عکاسی گفته شده. او میگوید: «در دههی گذشته نسل جدیدی از عکاسان ظهور کردهاند که سعی دارند دیدگاه شخصیشان را چاشنی روایت مستندگونه از اتفاقات کنند و هدفشان نه اصلاح زندگی، بلکه شناخت آن است. کار آنها همدردی – یا بهتر بگوییم شفقت – به خاطر وجود نقص و شکنندگی در جامعه است. این افراد دنیا را علیرغم تمام ترسناکیاش دوست دارند و آن را سرچشمهی تمام شگفتیها و ارزشها میدانند».
کاملاً مطمئنم سارکوفسکی در آن زمان نمیدانست که این گفته چه اهمیتی برای آیندگان خواهد داشت، اما همین نگرشش مسیر عکاسی پس از آن را مشخص کرد. در واقع او معتقد بود تلاش برای تغییر جهان توسط عکاسی کاریست عبث اما میتوان از آن برای «شناخت جهان» استفاده کرد؛ برای اینکه نشان دهیم در برابر لذتها و ناخوشیهایش دغدغه داریم. لوئیس هاین 36 عکاس بزرگ اصلاحطلب این دیدگاه را به گونهای دیگر بیان کرده است که به نظرم باید بر قلب تکتک عکاسان حک شود: «دو چیز بود که میخواستم نشان دهم؛ چیزهایی که باید اصلاح میشدند و چیزهایی که باید از آنها قدردانی میشد».
در مورد شخصیسازی دو نکته میتوان بیان کرد. اول، بهنظرم این موضوع باعث شده کتابعکس به مهمترین وسیله برای انتشار ایدههای عکاسی، به ویژه ایدههای شخصی و حتی درونی بدل شود. صمیمیتی که این کتابها دارند کمنظیر است، بهطوری که میتوان حس کرد یک نفر در حال صحبت کردن با آدم است. دوم اینکه، شخصیسازی هیچ تاثیری بر میزان اهمیت سیاسی این رسانه نگذاشته و آن را از رسالت خود دور نکرده است. تقریباً همان زمانی که سارکوفسکی در حال نوشتن متن مقدمهی خود بود، فمینیستها و دیگر فعالان جوان سیاسی از این شعار استفاده می کردند: «شخصی، سیاسی است» و به تبع آن میتوان گفت: «سیاسی، شخصی است». در واقع، اصطلاحاً «خودمحوری» نسل جوان در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی نشان داد آرمانگرایی این جوانان از بسیاری از نسلهای مسنتر همدورهشان فراتر بود و این آرمانگرایی در تاریخ کتابعکسها نیز، هم در داخل هم خارج [آمریکا] ، بازتاب داده شده است. از اثر «تقریبا بالغ»37 جوزف زابوی 38 آمریکایی (۱۹۷۸) گرفته ،که نگاهش در عکاسی متوجه زندگی خصوصی نوجوانان لانگ آیلند 39 بود، تا در اثر «این سال ۷۷ است» 40 تانو دامیکو 41 (۱۹۷۸ ) اهل ایتالیا که همان دست نوجوانان را در خیابانهای رُم نشان میداد.
شخصیسازی در این رسانه کماکان ادامه دارد به خصوص که دوربینهای دیجیتال و به اصطلاح رسانههای اجتماعی هم اخیراً ظهور کردهاند. اینها فضای عرضهی تازهای برای عکاسی مستند، حتی عکاسی خبری بهوجود آوردهاند. حتی عکاسان خبری حاضر در جنگ بهجای شیوهی قدیمی و حرفهای که تمایل به نگاه عینی و بیغرض داشت حال آثار خود را با نام «دفترچه خاطرات من بههنگام ماموریت» منتشر میکنند.
چنین آثاری در بیشتر موارد آشنا به نظر میرسند. در حقیقت عکاسی همیشه همینگونه شخصی بوده اما حال، برخلاف گذشته، به این موضوع اقرار میکنیم. عکاسی همیشه دربارهی نقطهنظر عکاس بوده است. هر چند این موضوع لحن اثر را به سمتوسویی صمیمانه و اعترافگونه میبرد، اما بسیار مناسب کتابعکس است. این را هم باید اضافه کرد که بهرهگیری از «حالت خاطرهنگاری» در آثار عکاسان آمریکایی مانند دنی لیون 42 و نن گُلدین 43 در کتابهایی مانند «آشکارگی» 44 (۲۰۱۱) کاتینکا گُلدبرگ 45 سوئدی که رابطهی خود با مادرش را به تصویر میکشد و یا «دورهی خوشبختی نوجوانی» 46 (۲۰۱۲) مایک برودی 47 آمریکایی که وقایعنگاری خود از سفرهای غیرقانویش در قطارهای امریکا را ثبت میکند تبدیل به یک خاطرهنگاری واقعی میشود.
حال بگذارید یک یا دو نمونهی برزیلی ارائه دهیم. آمازونیا 48 اثر کلادیا آنخوار 49 و جورج لاو 50 (۱۹۷۸) برای نمونه، ترکیبی ویژه از دیدگاه شخصی و سیاسی محسوب میشود. از یک طرف، این کتاب یک کتابعکس مهم زیستمحیطی محسوب میشود که از حفاظت جنگلهای بارانی آمازون و احترام به قبیله یانومامی 51 حمایت میکند. از طرف دیگر کتاب منعکسکنندهی علاقهی فردی به کاوش در حالات درونی حاصل از استعمال مخدرهای توهمزاست؛ علاقهای مرسوم در دههی ۶۰ و ۷۰ که همانطور که میدانیم تنها به قبیلهی یانومامی محدود نمیشد.
و یکی از موفقترین کتابعکسهای برزیلی به نام پارانویا 52 (۱۹۶۳) اثر روبرتو پیوا 53 است که شعرهای تلخ پیوا را با عکسهای مناظر شهری سائوپائولو اثر وسلی دوک لی 54 ترکیب کرده است. این کتاب،که یکی از معدود نمونههای موفق در میان کتابهای عکس-متن به حساب میآید، شهری کابوسزده و موهوم را به تصویر میکشد؛ موضوعی که در جهان شهریشدهی دهه ۱۹۶۰ میلادی متداول بود.
دو کتاب برجستهی برزیلی دیگر هم به مسائل بومیتر و فرهنگیتر میپردازند. «کاریوکاهای عریان» 55 اثر لوییز آلفونساس 56 (۱۹۸۰) نگاه خشن و تقریباً غیرجدی زینها 57 یا کتابهای دیجیتال خودانتشار امروزین را داراست. او در عکسهایش تصویری صمیمانه و رسا از میخانهها در ریودوژانیرو نشان میدهد و کتاب دیگر لاروی 58 اثر ماریو کراوو نِتو 59 (۲۰۰۱) است که علاقهاش را نه تنها به فرهنگ افریقایی برزیلی باهیا 60 ، که به زیبایی تنانه نیز نشان میدهد.
بنابراین، تنها در همین چهار کتاب تصویری واحد شروع به شکلگرفتن میکند. این درحالی است که کاملا با هم متفاوت هستند. پرداخت هیچ یک از آنها در یک تعریف سنتی مستند نیست و همهشان برخوردی شخصی دارند، اما هرکدام بهنوبهی خود بر جنبهای از جامعهی برزیل نور میتابانند. ترکیب این چهار کتاب با دیگر کتابعکسهای برزیلی و همینطور با کتاب عکسهای امریکای لاتین میتواند تصویری کلی از تاریخ قارهی امریکای جنوبی، بههمانصورت که در رمانها و فیلمهای آن دوره میبینیم، به مخاطبان عرضه کند. من هیچ گاه آمازونیا، ریو یا باهیا را از نزدیک ندیدهام ولی این عکاسان با کتابهایشان مرا به آنجا بردهاند و نقطهیدیدی هراندازه جامع یا مختصر از تاریخ و جامعهی کشور خود به من عرضه میکنند. باید بگویم کتابعکس به روشی ویژه، پیچیده، جذاب و خلاقانه این کار را انجام میدهد.
برای من اهمیت کتابعکس در این چیزهاست. مسئله، نمایش عکس بر دیوار یا کتاب نیست. ممکن است شخصی عکاسی را هنری بصری و یا ادبی بداند؛ بالاخره عکاسی هر دوی آنهاست. چرا که نه؟ با اینحال از نگاه من، کتابعکس بستری است که عکاسی میتواند از طریق آن رساترین و زیباترین موسیقیاش را بنوازد.
جری بجر 61 (۱۹۴۸) عکاس، معمار، تاریخنگار و منتقد عکاسی است.
ترجمهی مژگان تاجالدینی و امیرحسین کردونی